همراه با چهارده معصوم-غدیرخم- خطابه غدیر
شاهكارهاي ادب فارسي-عدیر خم- عاشورا-امام حسین(ع)

غروبی سخت دلگیراست           ومن ، بنشسته ام اینجا، کنار غار پرت وساکتی ، تنها       که می گویند : روزی ، روزگاری ، مهبط وحی خدا بوده است ، ونام آن ((حراء))بوده است       واینجا، سرزمین کعبه وبطحاست...  وروز، از روزهای  حج پاک ما مسلمانهاست.      برون از غار          زپیش روی وزیرپای من ، تاهرکجا ، سنگ وبیابانست.        هوا گرم است وتبداراست اما می گرایدسوی سردی، سوی خاموشی.    وخورشیداز پس یک روز تب ،در بستر غرب افق ،آهسته می میرد..    ودر اطراف من از هیچ سویی ، رد پایی نیست    ودور من ، صدایی نیست

فضا خالی است     وذهن خسته وتنهای من ، چون مرغ نوبالی ،-که هردم شوق پروازیبه دل دارد-    کنارغار ،از هرسنگ، هر صخره      پرد بر صخره ایدیگر..


 

ومی جوید به کاوشهای پی گیگیری،    نشانیهای مردی را -     نشانیها،که شاید مانده بر جا ،دیر دیر: از سالیانی پیش_      ومن همراه مرغ ذهن خود،در غار می گردم.


 

وپیدا می کنم گویی نشانیها که می جویم:   همانست، اوست!     کنار غار ، اینجا ،جای پای اوست،می بینم   ومی بویم توگویی بوی اورا نیز    همانست ، اوست:


 

یتیم مکه ،چوپانک،جوانک،نوجوانی  از بنی هاشم        وبازرگان راه مکه وشامات


 

(امین)، آن راستین، آن پاکدل ، آن مرد،     وشوی برترین بانو:(خدیجه)


 

نیز ، آنکس کوسخن جز حق نمی گوید    وغیر از حق نمیجوید      وبتها را ستایشگر نمی باشد       واینک : این همان مردابرمرد است      (محمد) -ص- اوست 


 

این شعر ادامه دارد که ادامه ی آن درفرصتها ی بعدی  به نظر کاربران خواهد رسید.


نوشته شده در تاريخ دو شنبه 29 خرداد 1391برچسب:غروبی سخت دلگیراست -محمد -یتیم مکه -امین -مهبط وحی -خرا -خدیجه -امین , توسط محمد حسن اسایش

پیام درد انسانهای قرنم را زمن بشنو         پیام تلخ دختربچگان ،خفته اندر گور

 


 

پیام رنج انسانهای زیربار،وزآزادگی مهجور     پیام آنکه افتاده است درگرداب


 

وفریادش بلنداست:((آی آدمها...))        پیام من ،پیام او،پیام ما...))


 

محمد(ص)غمگنانه ناله ای سرمیدهد،آنگاه می گوید:     خدای کعبه ،ای یکتا!


 

درون سینه ها یاد تومتروک است      وازبی دانشی واز بزهکاری ،:


 

مقام برترین مخلوق تو،انسان،         بسی پایین تراز حد سگ وخوک است.


 

خدای کعبه ،ای یکتا!فروغی جاودان بفرست،      که این شبها بسی تار است.


 

ودست اهرمنها سخت در کاراست        ودستی رابه مهرازآستینی باز ،بیرون کن


 

که:برداردبه نیروی خدایی شاید،      این افتاده  پرچمهای  انسن را


 

فروشوید نفاق وکینه های کهنه از دلها        دراندازد به بام کهنه ی گیتی بلند آواز


 

برآرد نغمه ای همساز            فروپیچد بهم طومار قانونهای جنگل را


 

 وگوید :آی انسانها!         فراگردهم آیید وفراز آیید       بازآیید


 

صدا بردارد انسان را        وگوید: های ، ای انسان!      برابر آفریدندت ،


 

برابر باش!       صدابردارداندرپارس ، درایران     وباآن کفشگرگوید :


 

پسر را رو ، به هر مکتب کهخواهی  نه!       سپاهی زاده راباکفشگر،


 

دیگرتفاوتهای خونی نیست       سیاهی وسپیدی نیز ،حتی،موجب نقص وفزونی نیست...    خدای کعبه ...ای ..یکتا...))       بدین هنگام


 

کسی آهسته گویی چون نسیمی می خزد درغار      محمدرا صدا آهسته می آیدفرود از اوج        ونجوا گونه می گردد     پس آنگه می شود خاموش.


 

سکوتی ژرف ووهم آلود  ناگه چون درخت جادواندرغار    میروید...


 

وشاخ وبرگ خود رادرفضای قیرگون غار می شوید


 

ومن درفکر آنم کاین چه کس بود،از کجا آمد؟!    که ناگه این صدا آمد:


 

((بخوان!))... اما جواب یبر نمی خیزد        محمد ،سخت مبهوت است


 

گویا ،کاش میدیدم !    صدا باگرمترآوا وشیرین تر بیانی باز می گوید:


 

((بخوان!))..    اما محمد هم چنان خاموش


 

دل اندرسینه ی من باز می ماند زکار خویش،گفتی میروم از هوش


 

زمان دراضطراب وانتظارپاسخش،   گویی فرو می ماند از رفتار               ((هستی) می سپارد گوش       پس از لختی سکوت-اماکه عمری بود گویی-گفت:


 

((من خواندن نمی دانم))        همان کس ،باز پاسخ داد:  ((بخوان!بنام پرورنده ایزدت   کوآفریننده است...))   واو میخواند، امالحن آوایش


 

به دیگر گونه آهنگ است          صدا گویی خدا رنگ است.   می خواند:


 

((بخوان،بنام پرورنده ایزدت،کو آفریننده است...))*     *    *


 

درودی می تراود  از لبم بر او      درودی گرم  *   *    *


 

غروب است وافق گلگون وخوشرنگ است    ومن بنشسته ام اینجا، کنارغارپرت وساکتی ،تنها


 

  که میگویند روزی ،روزگاری مهبط وحی خدا بوده است،   ونام آن ((حری)) بوده است. 


 

ودر اطراف من ازهیچ سویی ردپایی نیست          ودور من ، صدایی نیست...*


 

*-این شعرکه درسه قسمت متوالی عرضه گردیدبرگرفته از کتاب شاهکارهایی آزاشعار مذهبی .آراسته ی رضامعصومی _نشریه ی ماه نو-انتشارات رشیدی- است وچنانکه درسر آغازذکر شد اثر طبع موسوی گرمارود ی شاعر معروف معاصرکشور  ماست-صص128 -134


نوشته شده در تاريخ یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:خدای کعبه ای یکتا -محمد غمگنانه -پیام درد انسانها -حری -بخوان -ومن خواندن نمی دانم , توسط محمد حسن اسایش

پیام درد انسانهای قرنم را زمن بشنو         پیام تلخ دختربچگان ،خفته اندر گور

 


 

پیام رنج انسانهای زیربار،وزآزادگی مهجور     پیام آنکه افتاده است درگرداب


 

وفریادش بلنداست:((آی آدمها...))        پیام من ،پیام او،پیام ما...))


 

محمد(ص)غمگنانه ناله ای سرمیدهد،آنگاه می گوید:     خدای کعبه ،ای یکتا!


 

درون سینه ها یاد تومتروک است      وازبی دانشی واز بزهکاری ،:


 

مقام برترین مخلوق تو،انسان،         بسی پایین تراز حد سگ وخوک است.


 

خدای کعبه ،ای یکتا!فروغی جاودان بفرست،      که این شبها بسی تار است.


 

ودست اهرمنها سخت در کاراست        ودستی رابه مهرازآستینی باز ،بیرون کن


 

که:برداردبه نیروی خدایی شاید،      این افتاده  پرچمهای  انسن را


 

فروشوید نفاق وکینه های کهنه از دلها        دراندازد به بام کهنه ی گیتی بلند آواز


 

برآرد نغمه ای همساز            فروپیچد بهم طومار قانونهای جنگل را


 

 وگوید :آی انسانها!         فراگردهم آیید وفراز آیید       بازآیید


 

صدا بردارد انسان را        وگوید: های ، ای انسان!      برابر آفریدندت ،


 

برابر باش!       صدابردارداندرپارس ، درایران     وباآن کفشگرگوید :


 

پسر را رو ، به هر مکتب کهخواهی  نه!       سپاهی زاده راباکفشگر،


 

دیگرتفاوتهای خونی نیست       سیاهی وسپیدی نیز ،حتی،موجب نقص وفزونی نیست...    خدای کعبه ...ای ..یکتا...))       بدین هنگام


 

کسی آهسته گویی چون نسیمی می خزد درغار      محمدرا صدا آهسته می آیدفرود از اوج        ونجوا گونه می گردد     پس آنگه می شود خاموش.


 

سکوتی ژرف ووهم آلود  ناگه چون درخت جادواندرغار    میروید...


 

وشاخ وبرگ خود رادرفضای قیرگون غار می شوید


 

ومن درفکر آنم کاین چه کس بود،از کجا آمد؟!    که ناگه این صدا آمد:


 

((بخوان!))... اما جواب یبر نمی خیزد        محمد ،سخت مبهوت است


 

گویا ،کاش میدیدم !    صدا باگرمترآوا وشیرین تر بیانی باز می گوید:


 

((بخوان!))..    اما محمد هم چنان خاموش


 

دل اندرسینه ی من باز می ماند زکار خویش،گفتی میروم از هوش


 

زمان دراضطراب وانتظارپاسخش،   گویی فرو می ماند از رفتار               ((هستی) می سپارد گوش       پس از لختی سکوت-اماکه عمری بود گویی-گفت:


 

((من خواندن نمی دانم))        همان کس ،باز پاسخ داد:  ((بخوان!بنام پرورنده ایزدت   کوآفریننده است...))   واو میخواند، امالحن آوایش


 

به دیگر گونه آهنگ است          صدا گویی خدا رنگ است.   می خواند:


 

((بخوان،بنام پرورنده ایزدت،کو آفریننده است...))*     *    *


 

درودی می تراود  از لبم بر او      درودی گرم  *   *    *


 

غروب است وافق گلگون وخوشرنگ است    ومن بنشسته ام اینجا، کنارغارپرت وساکتی ،تنها


 

  که میگویند روزی ،روزگاری مهبط وحی خدا بوده است،   ونام آن ((حری)) بوده است. 


 

ودر اطراف من ازهیچ سویی ردپایی نیست          ودور من ، صدایی نیست...*


 

*-این شعرکه درسه قسمت متوالی عرضه گردیدبرگرفته از کتاب شاهکارهایی آزاشعار مذهبی .آراسته ی رضامعصومی _نشریه ی ماه نو-انتشارات رشیدی- است وچنانکه درسر آغازذکر شد اثر طبع موسوی گرمارود ی شاعر معروف معاصرکشور  ماست-صص128 -134


نوشته شده در تاريخ یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:خدایکعبه ای یکتا -ژیام درد انسانها-محمد -مهبط وحی-حری-بخوان -ومن خواندن نمی دانم, توسط محمد حسن اسایش

پلاسي بر تن است اورا         وميبينم که بنشسته است،چونان چون همان ايام

 

همان ايام که اين ره را بسا، بسيارمي پيمود      وشايد نازنين پايش زسنگ راه مي فرسود

ولي اوهمجنان هرروزمي آمد      ومي آمد...ومي آمد         وتنها مي نشست اينجا

غمان مکه ي مشئوم را باغارمي ناليد            غم بي همزبانيهاي خود را...

ومن اکنون به هر سنگي که در اين غار مي بينم،    به روشن ترخطي  مي خوانم آن فريادهاي خامش آورا...     واکنون نيزگويي آمده است او...آمده است اينجا،

وي گويد غم آن روزگاران را:(( عجب شبهاي سنگيني!     همه بي نور!            نه ازبام فلک ، قنديل اخترها بودآويز        نه اينجا_وادي گسترده ي دشت حجاز_

از شعله ي نوري ، سراغي هست.زمين ،     تاريک تاريک است وبرج آسمانها نيز

نه حتي در همه  ي ام((ام القري))يک روزن روشن      تما شهربي نوراست...

نه تنها شب ، که اينجاروزهم بسيارشبرنگ است. فروغي هست اگر،از آتش جنگ است

فروزان مهر ، اينجا سخت بي نوراست، بي رنگ است.   توگويي راه خود را هرزه مي پويد        ونهر نورآن ،زان سوي اين دنيا بود جاري.

مه اند ر گور شب خفته است وناپيداست... پيدا نيست.

سيه رگهاي شهر-اين کوچه ها-ازخون مه خاليست

درآنها مي دودچرکاب تندننگ وبد نامي، بد انديشي    ودر رگهاي مردم هم.

سيه بازارهاي ((روسپي نامردمان))گرم است    تمام شهرگردابي است پر گنداب

تمام سرزمينها نيز    دنياهم        وگويي قرن ، قرن ننگ وبدنامي است.

فضيلتهالجن آلوده،انسانها سيه فکروسيه کارند... و(انسان)نام اشرافي زيبايي است از معني تهي ...))  مانده       محمد(ص) گرم گفتاري غم آلود است.

وخور، ديريست مرده ،         غارتاريک است    ومن چيزي نمي بينم

ولي گوشم به گفتاراست...ومي بينم توگويي رنگ غمگين کلامش را :

((خداي کعبه، اي يکتا!درودم را  پذيرا باش، ا ي برتر وبشنو آنچه ميگويم:


نوشته شده در تاريخ شنبه 27 خرداد 1391برچسب:پلاسی برتن است اورا -خدایکعبه ای یکتا -فروزانمهر -ام القری -غار تاریک است , توسط محمد حسن اسایش

پلاسي بر تن است اورا         وميبينم که بنشسته است،چونان چون همان ايام

 

همان ايام که اين ره را بسا، بسيارمي پيمود      وشايد نازنين پايش زسنگ راه مي فرسود

ولي اوهمجنان هرروزمي آمد      ومي آمد...ومي آمد         وتنها مي نشست اينجا

غمان مکه ي مشئوم را باغارمي ناليد            غم بي همزبانيهاي خود را...

ومن اکنون به هر سنگي که در اين غار مي بينم،    به روشن ترخطي  مي خوانم آن فريادهاي خامش آورا...     واکنون نيزگويي آمده است او...آمده است اينجا،

وي گويد غم آن روزگاران را:(( عجب شبهاي سنگيني!     همه بي نور!            نه ازبام فلک ، قنديل اخترها بودآويز        نه اينجا_وادي گسترده ي دشت حجاز_

از شعله ي نوري ، سراغي هست.زمين ،     تاريک تاريک است وبرج آسمانها نيز

نه حتي در همه  ي ام((ام القري))يک روزن روشن      تما شهربي نوراست...

نه تنها شب ، که اينجاروزهم بسيارشبرنگ است. فروغي هست اگر،از آتش جنگ است

فروزان مهر ، اينجا سخت بي نوراست، بي رنگ است.   توگويي راه خود را هرزه مي پويد        ونهر نورآن ،زان سوي اين دنيا بود جاري.

مه اند ر گور شب خفته است وناپيداست... پيدا نيست.

سيه رگهاي شهر-اين کوچه ها-ازخون مه خاليست

درآنها مي دودچرکاب تندننگ وبد نامي، بد انديشي    ودر رگهاي مردم هم.

سيه بازارهاي ((روسپي نامردمان))گرم است    تمام شهرگردابي است پر گنداب

تمام سرزمينها نيز    دنياهم        وگويي قرن ، قرن ننگ وبدنامي است.

فضيلتهالجن آلوده،انسانها سيه فکروسيه کارند... و(انسان)نام اشرافي زيبايي است از معني تهي ...))  مانده       محمد(ص) گرم گفتاري غم آلود است.

وخور، ديريست مرده ،         غارتاريک است    ومن چيزي نمي بينم

ولي گوشم به گفتاراست...ومي بينم توگويي رنگ غمگين کلامش را :

((خداي کعبه، اي يکتا!درودم را  پذيرا باش، ا ي برتر وبشنو آنچه ميگويم:


نوشته شده در تاريخ شنبه 27 خرداد 1391برچسب:پلاسیبرتن است اورا-خدای کعبه ای یکتا -فروزانمهر -ام القری -سیه بازارها, توسط محمد حسن اسایش

فلک سبط پیمبررا مکان زندان سرا دادی                زکین موسی ابن جعفررا بزندان جا چرا دادی؟

 

فلک انصاف ده مگذرزحق بهر غریبان جا                  نبود جز گوشه ی زندان که آنسانش تو جادادی

زملک یثرب اورا  ره نمودی  بردیش بغداد                به شهر غربت او را جا بزندان بلا دادی

نبود بس محنت زندان بصره عاقبت از کین                  اسیر اورا بدست ظلم سندی دغا دادی

فلک زیر وزبر گردی که سلطان غریبان را                   بزندان ستم کردی اسیرش بس جفا دادی

غریبی واسیریش نبود بس کاندر آن زندان                طبیبش کند وزنجیر ستم اورا دوا دادی

زبرق ظلم هارون وزداس کینه ی سندی                 تمام حاصل عمر شریفش بر فنا دادی

جفاها بس نبود کز بعد چندی آن اسیریها              رطب درزهر آلودی  بآن غم مبتلا دادی

در آن زندان نمودیش شهید آخر ززهر کین             یتیمی را نصیب سرور خوبان رضا دادی

فلک !ویران شوی آیا نبود تابوت در بغداد              بروی درب زندان جا تو آن نور خدا دادی

شهنشاهی که قلب عالم امکان بدی اورا           امام الرافضی از چه منادیش ندا دادی

بنال(آذر )که جسمش را کنار دجله ی بغداد           سه روز وشب مکان هارون میشوم دغا دادی -

به نقل از : صص ۱۰۳-۱۰۴ دیوان آذر-جلد دوم -سروده ی مرحوم آذر خراسانی -انتشارات طوس مشهد --



ادامه مطلب...

نوشته شده در تاريخ جمعه 26 خرداد 1391برچسب:موسی ابن جعفر -ظلم هارون -زندان بغداد -سلطان غریبان -آذر خراسانی, توسط محمد حسن اسایش

فلک سبط پیمبررا مکان زندان سرا دادی                زکین موسی ابن جعفررا بزندان جا چرا دادی؟

 

فلک انصاف ده مگذرزحق بهر غریبان جا                  نبود جز گوشه ی زندان که آنسانش تو جادادی

زملک یثرب اورا  ره نمودی  بردیش بغداد                به شهر غربت او را جا بزندان بلا دادی

نبود بس محنت زندان بصره عاقبت از کین                  اسیر اورا بدست ظلم سندی دغا دادی

فلک زیر وزبر گردی که سلطان غریبان را                   بزندان ستم کردی اسیرش بس جفا دادی

غریبی واسیریش نبود بس کاندر آن زندان                طبیبش کند وزنجیر ستم اورا دوا دادی

زبرق ظلم هارون وزداس کینه ی سندی                 تمام حاصل عمر شریفش بر فنا دادی

جفاها بس نبود کز بعد چندی آن اسیریها              رطب درزهر آلودی  بآن غم مبتلا دادی

در آن زندان نمودیش شهید آخر ززهر کین             یتیمی را نصیب سرور خوبان رضا دادی

فلک !ویران شوی آیا نبود تابوت در بغداد              بروی درب زندان جا تو آن نور خدا دادی

شهنشاهی که قلب عالم امکان بدی اورا           امام الرافضی از چه منادیش ندا دادی

بنال(آذر )که جسمش را کنار دجله ی بغداد           سه روز وشب مکان هارون میشوم دغا دادی -

به نقل از : صص ۱۰۳-۱۰۴ دیوان آذر-جلد دوم -سروده ی مرحوم آذر خراسانی -انتشارات طوس مشهد --


نوشته شده در تاريخ جمعه 26 خرداد 1391برچسب:موسی ابن جعفر -ظلم هارون -زندان بغداد -سلطان غریبان -آذر خراسانی, توسط محمد حسن اسایش

مژده یاران رخ دلدار پدیدار شده                        رخ دلدار پدیدار بدیدار شده

 

سر پنهان ز پس پرده عیان گردیده                       از پس پرده عیان جامع اسرار شده

شب هجران سپری روز وصال است وصال               صبح صادق متجلی زرخ یار شده

رحمت واسعه نازل شده از منبع جود                      ریزش مغفرت از داور غفار شده

خالق عزوجل از کرم ولطف عمیم                          عزم غفاری او بیحد وبسیار شده

منبع فیض زفیاض شده فیض رسان                       فیض بر عالم از آن مطلع انوار شده

دوده وهفت مگر آنکه شد از ماه رجب                      کاین همه جلوه زمحبوب پدیدار شده

فاش گو،فاش که مبعوث رسالت احمد                     منجی خلق ،محمد شه مختار شده

حضرت روح الامین زامر خداوند مبین                         نازل اندر بر آن سید ابرار شده

بانگ جاء الخق وصیت زهق الباطل را                          بر ملا برزده با لعل درر بار شده

تیرگیهای ضلالت همه باطل شده است                       تا رخ افروز ، محمد شه اخیار شده

شرق خورشید محبت شده در کوه حرا                       قاف تا قاف منور همه یکبار شده

نخل توحید عجب نشو و نمایی کرده                         بارور گشته از آن والد اطهار شده

شمع فانوس همه دایره ی کون ومکان                      قطب امکان شده ونقطه ی پرگار شده

احمد آن نور سموات وزمین ،فخر بشر                      پرتو افکن بجهان از مه رخسار شده

پرچم نصرومن الله زحق افراشته است                      از پی فتح وظفر جانب بازار شده

نام الله وصمدآمده یاران بمیان                                لات وعزی وصنم ، جمله نگونسار شده

عقل کل ختم رسل اشرف خلق دو جهان                  تاجدار از کرم ورحمت دادار شده

( آذر)از شهد ولای شه دین شمس شموس             نه عجب ناطقه اش گر که شکربار شده --

--بنقل ازصص ۱۶ -۱۷ جلد دوم دیوان آذر -چاپ انتشارات طوس مشهد -محرم ۱۳۸۲ قمری ـمرحوم آذر خراسانی ---

 


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 25 خرداد 1391برچسب:مژده یاران-احمد آن نور سموات وزمین -عقل کل -ختم رسل -شرق خورشید محبت-نخل توحید, توسط محمد حسن اسایش

شام ویران است این یا شام تار زینب است کین چنین تاریک از غم روزگارزینب است کین چنین تاریک از غم روزگارزینب است

 

ابر می گریدبحال زینب اندر شهر شام                  یاروان اب از دو چشم اشکبار زینب است

ماه شد تابان بروی نیزه شمر وسنان

آتش عشقاست یاران خرمن دلدادگان            یاشرار آه قلب داغدار زینب است                    یا سر سبط پیمبر پاسدار زینب است

آسمان

لرزه بر کاخ ستم افتاد از این انقلاب

این سر خونین که باشد در میان طشت زر             

چوب بردار از لب عطشان این سر ای یزید                         آخر این سلطان عالی رتبه یار زینب است

آنچه آخر پایگاه ظلم را ویران کند                            

آنکه گیرد انتقام کشتکان خویش را                          از یزید وپیروانش ،کردگار زینب است

کاش میگفتا کسی بامردم حق ناشناس              گوشه ی ویران کجا دار القرار زینب است

تن بزیر بار ذلت زاده ی زهرا نداد                      پایمردی شهیدان افتخار زینب است

نام زینب جاودان باشد بر اهل خرد                         چون که در قلب خدا جویان مزار زینب است

روز محشر (کربلایی) را بود اجری عظیم                      زانکه,َعمری در جهان ، خدمتگزار زینب است

--اثرطبع ناد علی کربلایی -شکوفه های غم جلد دوم -ص204 -انتشارات خزر -تهران --

گسترده برروی زمین ابر حجاب                    بر سر بازارنامحرم گذار زینب است                   چون که پرچم در کف با اقتدار زینب است کوکب رخشنده سیمین عذار زینب است آن شرار آه قلب داغدار زینب است

شام ویران است این یا شام تار زینب است              


نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:شهر شام -زینب -نام زینب زاده ی زهرا نادعلی کربلایی -روز محشر -یار زینب -کردگار زینب , توسط محمد حسن اسایش

 

مژده یاران رخ دلدار پدیدار شده                        رخ دلدار پدیدار بدیدار شده

 

سر پنهان ز پس پرده عیان گردیده                       از پس پرده عیان جامع اسرار شده

شب هجران سپری روز وصال است وصال               صبح صادق متجلی زرخ یار شده

رحمت واسعه نازل شده از منبع جود                      ریزش مغفرت از داور غفار شده

خالق عزوجل از کرم ولطف عمیم                          عزم غفاری او بیحد وبسیار شده

منبع فیض زفیاض شده فیض رسان                       فیض بر عالم از آن مطلع انوار شده

دوده وهفت مگر آنکه شد از ماه رجب                      کاین همه جلوه زمحبوب پدیدار شده

فاش گو،فاش که مبعوث رسالت احمد                     منجی خلق ،محمد شه مختار شده

حضرت روح الامین زامر خداوند مبین                         نازل اندر بر آن سید ابرار شده

بانگ جاء الخق وصیت زهق الباطل را                          بر ملا برزده با لعل درر بار شده

تیرگیهای ضلالت همه باطل شده است                       تا رخ افروز ، محمد شه اخیار شده

شرق خورشید محبت شده در کوه حرا                       قاف تا قاف منور همه یکبار شده

نخل توحید عجب نشو و نمایی کرده                         بارور گشته از آن والد اطهار شده

شمع فانوس همه دایره ی کون ومکان                      قطب امکان شده ونقطه ی پرگار شده

احمد آن نور سموات وزمین ،فخر بشر                      پرتو افکن بجهان از مه رخسار شده

پرچم نصرومن الله زحق افراشته است                      از پی فتح وظفر جانب بازار شده

نام الله وصمدآمده یاران بمیان                                لات وعزی وصنم ، جمله نگونسار شده

عقل کل ختم رسل اشرف خلق دو جهان                  تاجدار از کرم ورحمت دادار شده

( آذر)از شهد ولای شه دین شمس شموس             نه عجب ناطقه اش گر که شکربار شده --

--بنقل ازصص ۱۶ -۱۷ جلد دوم دیوان آذر -چاپ انتشارات طوس مشهد -محرم ۱۳۸۲ قمری ـمرحوم آذر خراسانی ---


نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:مژده یاران-احمد آن نور سموات وزمین -عقل کل -ختم رسل -شرق خورشید محبت-نخل توحید, توسط محمد حسن اسایش

صفحه قبل 1 ... 11 12 13 14 15 ... 30 صفحه بعد